بخنده درآوردن. خنداندن. خندانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شکافته کردن. شکفته کردن: گفت در گوش گل و خندانش کرد گفت با لعل خوش و تابانش کرد. مولوی. نار خندان باغ را خندان کند صبحت مردانت چون مردان کند. مولوی
بخنده درآوردن. خنداندن. خندانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شکافته کردن. شکفته کردن: گفت در گوش گل و خندانش کرد گفت با لعل خوش و تابانش کرد. مولوی. نار خندان باغ را خندان کند صبحت مردانت چون مردان کند. مولوی
افشاندن. پراکنده کردن. (ناظم الاطباء). شاباش کردن. پراکندن. بیفشاندن: بزرگان زابل ورا گشته یار به شاهیش کردند گوهر نثار. فردوسی. هر آنکو بد از مهتران نامدار بر او کرد یاقوت و گوهر نثار. فردوسی. بدان مقام رسیدی که بس عجب نبود اگر سپهر کند پیش تو ستاره نثار. فرخی. باد سحرگاهی اردی بهشت کرد گل و گوهر بر ما نثار. منوچهری. این ده هزاران هزار چیز فلک بر من و بر تو همی نثار کند. ناصرخسرو. خرمابنی بدیدم شاخش بر آسمان بر وی نثار کرده خرد کردگار من. ناصرخسرو. در مجمر دماغ و دل او به هر نفس عطار طبع مشک بر آتش کند نثار. سوزنی. پیش صبا نثار کنم جان شکوفه وار کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار؟ خاقانی. تا کنم بر قد و بالات نثار هم به بالای تو زر بایستی. خاقانی. ور کسی بر وی کند مشکی نثار هم ز خود داند نه ازاحسان یار. مولوی. وقت آن است که داماد گل از حجلۀ غیب به درآید که درختان همه کردند نثار. سعدی. ، فدا کردن. برخی کردن. قربان کردن: دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی سر و زر نثار ما کن که چنین به سر نیاید. خاقانی. به ار گوهر جان نثارش کنم ثناخوانی چاریارش کنم. نظامی (از آنندراج). خواستم تا جان نثار او کنم زآنکه جانم را سزائی یافتم. عطار. فراخ حوصلۀ تنگدست نتواند که زرّ و سیم کند در هوای دوست نثار. سعدی. - جان نثار کردن، جان فدا کردن. جان به پای کسی افشاندن: آنم که با دو کعبه مرا حق خدمت است آری بر این دو کعبه توان جان نثار کرد. خاقانی. سر چیست تابه طاعت او بر زمین نهم جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد. سعدی. دل چه محل دارد و دینار چیست مدعیم گر نکنم جان نثار. سعدی. گر نثارقدم یار گرامی نکنم گوهر جان به چه کار دگرم بازآید. حافظ. ، پیشکش بردن: کوتوال و جمله سرهنگان زمین بوسه دادند ونثار کردند. (تاریخ بیهقی ص 235). و این روز تا شب کسانی که بترسیده بودند، می آمدند و نثارها می کردند. (تاریخ بیهقی ص 152). و مردم شهر آمدن گرفتند فوج فوج ونثارها به افراط کردند. (تاریخ بیهقی ص 256). - نثار روح... کردن، ثواب تلاوت قرآن و صلوات و جز آن را به روح مرده (و اغلب تازه گذشته) پیشکش کردن. گویند: صلواتی نثار روح فلان کنید. (از یادداشت مؤلف)
افشاندن. پراکنده کردن. (ناظم الاطباء). شاباش کردن. پراکندن. بیفشاندن: بزرگان زابل ورا گشته یار به شاهیش کردند گوهر نثار. فردوسی. هر آنکو بُد از مهتران نامدار بر او کرد یاقوت و گوهر نثار. فردوسی. بدان مقام رسیدی که بس عجب نبود اگر سپهر کند پیش تو ستاره نثار. فرخی. باد سحرگاهی اردی بهشت کرد گل و گوهر بر ما نثار. منوچهری. این ده هزاران هزار چیز فلک بر من و بر تو همی نثار کند. ناصرخسرو. خرمابنی بدیدم شاخش بر آسمان بر وی نثار کرده خرد کردگار من. ناصرخسرو. در مجمر دماغ و دل او به هر نفس عطار طبع مشک بر آتش کند نثار. سوزنی. پیش صبا نثار کنم جان شکوفه وار کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار؟ خاقانی. تا کنم بر قد و بالات نثار هم به بالای تو زر بایستی. خاقانی. ور کسی بر وی کند مشکی نثار هم ز خود داند نه ازاحسان یار. مولوی. وقت آن است که داماد گل از حجلۀ غیب به درآید که درختان همه کردند نثار. سعدی. ، فدا کردن. برخی کردن. قربان کردن: دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی سر و زر نثار ما کن که چنین به سر نیاید. خاقانی. به ار گوهر جان نثارش کنم ثناخوانی چاریارش کنم. نظامی (از آنندراج). خواستم تا جان نثار او کنم زآنکه جانم را سزائی یافتم. عطار. فراخ حوصلۀ تنگدست نتواند که زرّ و سیم کند در هوای دوست نثار. سعدی. - جان نثار کردن، جان فدا کردن. جان به پای کسی افشاندن: آنم که با دو کعبه مرا حق خدمت است آری بر این دو کعبه توان جان نثار کرد. خاقانی. سر چیست تابه طاعت او بر زمین نهم جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد. سعدی. دل چه محل دارد و دینار چیست مدعیم گر نکنم جان نثار. سعدی. گر نثارقدم یار گرامی نکنم گوهر جان به چه کار دگرم بازآید. حافظ. ، پیشکش بردن: کوتوال و جمله سرهنگان زمین بوسه دادند ونثار کردند. (تاریخ بیهقی ص 235). و این روز تا شب کسانی که بترسیده بودند، می آمدند و نثارها می کردند. (تاریخ بیهقی ص 152). و مردم شهر آمدن گرفتند فوج فوج ونثارها به افراط کردند. (تاریخ بیهقی ص 256). - نثار روح... کردن، ثواب تلاوت قرآن و صلوات و جز آن را به روح مرده (و اغلب تازه گذشته) پیشکش کردن. گویند: صلواتی نثار روح فلان کنید. (از یادداشت مؤلف)
خندیدن. بخنده درآمدن: تمانعبه، خنده کرد بکسی. (منتهی الارب). ضحک: یکی خنده کردی از آن ماجرا یکی گریه بر صبر آن پارسا. سعدی (بوستان). که ناگه نظر در یکی بنده کرد پریچهره در زیرلب خنده کرد. سعدی (بوستان). شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد. گریه زده خندۀ مجازی می کرد. سعدی (رباعیات)
خندیدن. بخنده درآمدن: تمانعبه، خنده کرد بکسی. (منتهی الارب). ضحک: یکی خنده کردی از آن ماجرا یکی گریه بر صبر آن پارسا. سعدی (بوستان). که ناگه نظر در یکی بنده کرد پریچهره در زیرلب خنده کرد. سعدی (بوستان). شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد. گریه زده خندۀ مجازی می کرد. سعدی (رباعیات)
گر بیند کسی او را ختنه کرد، دلیل که سنت به جای آورد و نقصان کردن ختنه زیادتی مال دنیا بود. اگر کسی به خواب بیند ختنه کرد، دلیل که سنتی به جای آورد که آن سنت او از گناهان بازدارد. اگر بیند که به هنگام ختنه خون بیرون آمد، دلیل که بر آن سنت تائب است و از گناهان توبه کند. اگر بیند چون ختنه می کرد نظر به ختنه گاه می داشت، دلیل که غم و اندوه یابد و بیم است که در خذلان افتد. محمد بن سیرین اگر مردی ختنه کرده به خواب بیند او ختنه کردند، دلیل که از گناهان باز شود و پاک گردد. اگر... بیند که ختنه کرده نباشد، دلیل که راه مسلمانی بازپس انداخته است و مال او بسیار شود. اگر بیند کسی او را ختنه کرد، دلیل که سنت به جای آورد و نقصان کردن ختنه زیادتی مال دنیا بود. اگر کسی به خواب بیند ختنه کرد، دلیل که سنتی به جای آورد که آن سنت او از گناهان بازدارد. اگر بیند که به هنگام ختنه خون بیرون آمد، دلیل که بر آن سنت تائب است و از گناهان توبه کند. اگر بیند چون ختنه می کرد نظر به ختنه گاه می داشت، دلیل که غم و اندوه یابد و بیم است که در خذلان افتد. ختنه کردن به خواب بر پنج وجه است. اول: سنت به جای آوردن. دوم: فرزند. سوم: نیکوئی. چهارم: آرامش. پنجم: جدائی از زن. ختنه کردن به خواب بر پنج وجه است. اول: سنت به جای آوردن. دوم: فرزند. سوم: نیکوئی. چهارم: آرامش. پنجم: جدائی از زن . اگر مردی ختنه کرده به خواب بیند او ختنه کردند، دلیل که از گناهان باز شود و پاک گردد. اگر... بیند که ختنه کرده نباشد، دلیل که راه مسلمانی بازپس انداخته است و مال او بسیار شود.
گر بیند کسی او را ختنه کرد، دلیل که سنت به جای آورد و نقصان کردن ختنه زیادتی مال دنیا بود. اگر کسی به خواب بیند ختنه کرد، دلیل که سنتی به جای آورد که آن سنت او از گناهان بازدارد. اگر بیند که به هنگام ختنه خون بیرون آمد، دلیل که بر آن سنت تائب است و از گناهان توبه کند. اگر بیند چون ختنه می کرد نظر به ختنه گاه می داشت، دلیل که غم و اندوه یابد و بیم است که در خذلان افتد. محمد بن سیرین اگر مردی ختنه کرده به خواب بیند او ختنه کردند، دلیل که از گناهان باز شود و پاک گردد. اگر... بیند که ختنه کرده نباشد، دلیل که راه مسلمانی بازپس انداخته است و مال او بسیار شود. اگر بیند کسی او را ختنه کرد، دلیل که سنت به جای آورد و نقصان کردن ختنه زیادتی مال دنیا بود. اگر کسی به خواب بیند ختنه کرد، دلیل که سنتی به جای آورد که آن سنت او از گناهان بازدارد. اگر بیند که به هنگام ختنه خون بیرون آمد، دلیل که بر آن سنت تائب است و از گناهان توبه کند. اگر بیند چون ختنه می کرد نظر به ختنه گاه می داشت، دلیل که غم و اندوه یابد و بیم است که در خذلان افتد. ختنه کردن به خواب بر پنج وجه است. اول: سنت به جای آوردن. دوم: فرزند. سوم: نیکوئی. چهارم: آرامش. پنجم: جدائی از زن. ختنه کردن به خواب بر پنج وجه است. اول: سنت به جای آوردن. دوم: فرزند. سوم: نیکوئی. چهارم: آرامش. پنجم: جدائی از زن . اگر مردی ختنه کرده به خواب بیند او ختنه کردند، دلیل که از گناهان باز شود و پاک گردد. اگر... بیند که ختنه کرده نباشد، دلیل که راه مسلمانی بازپس انداخته است و مال او بسیار شود.